خاطره عملیات طریق القدس

یادی از عملیات طریق القدس

یادی از عملیات طریق القدس (پذیرفتن احکام خدا)

خاطره عملیات طریق القدس

آذر سال 60 با جمعی از طلبه ها از قم راهی اهواز شدیم. شب بود که به محل اعزام مبلغان در اهواز وارد شدیم. فردا صبح از لشکر ها و تیپ ها آمده بودند طلبه ای را با خود ببرند. طلبه ها بیشتر طالب بودند به جمع بسیجیان بپیوندند. یک برادر ارتشی آمد سراغ من گفت آقا سید شما هم بیا به گردان ما، گردان تانک، من هم قبول کردم و راهی سوسنگرد شدیم. به گردان رسیدیم، تا بچه ها نگاهشان به من افتاد همدیگر را خبر کردند و گفتند باید سنگر اجتماعی بسازیم تا بساط نماز جماعت و مراسم عزاداری را فراهم کنیم آخر یکی دو روز بیشتر به ماه محرم نمانده بود. خیلی زود حسینیه آماده شد و از همان شب اول نماز و سخنرانی آغاز شد. من هم ساده و نسبتا شیرین صحبت می کردم. فرماندهان هم در مراسم شرکت می کردند. یکی از فرمادهان لابلای صحبت های من تیکه می پراند و سربازها را می خنداند من هم تحمل می کردم. بیشتر حرف هاش درباره ی چرایی احکام اسلام بود. می گفت چرا اسلام این دستور را داده، چرا این کار را حرام کرده من هم به اندازه ی سوادم جواب می دادم. تا اینکه شب سوم از کوره در رفتم و در پاسخ او این لطیفه را تعریف کردم که در خیابان لاله زار تهران کسی کنار خیابان ایستاده بود و می گفت: بیست و یک-بیست و یک-بیست و یک. رهگذری ایستاد و گفت: آقا قصه بیست و یک چیست؟گفت:بیست و دو-بیست و دو، مرد رهگذر کناری ایستاد. نفر دیگری از راه رسید و گفت برای چی بیست و دو؟ گفت:بیست و سه-بیست و سه. جمعی دور او را گرفتند تا ببینند قصه چیست؟

او گفت من فضول شمارم

تو فضول بیست و یکم

تو فضول بیست و دوم

تو فضول بیست و سوم هستی

بعضی از احکام اسلام برای این است که روشن شود فضول ها کیانند؟

مثلا در سوره مدثر آیه ی 30 فرموده: خداوند ماموران جهنم را نوزده قرار داده تا معلوم شود چه کسانی بی چون و چرا می پذیرند و چه کسانی چون و چرا می کنند؟

جناب سروان ناراحت شد و جلسه را ترک کرد. فردای آن روز با تردید به سنگر فرماندهی رفتم و سلام کردم. جناب سروان گفت: عاشق این چه حرفی بود دیشب زدی. گفتم: جناب فرمانده این چه برخوردیست که شما با یک طلبه دارید؟ معاونش به کمک آمد و جلسه را کمی تلطیف کرد و اوضاع آرام شد. جناب سروان دست بردار نبود گفت: عاشق غیر از جواب هایی که تاکنون به من داده ای پاسخ دیگری در چنته داری تا من در مورد فلسفه احکام اسلام آرام شوم؟

گفتم: جناب سروان شما تا کنون عاشق شده ای؟ گفت: آره اتفاقا نامزدم اهل تهرانه. پرسیدم: به او علاقه داری: با خنده گفت: آره. اون وقت ها رسم بود مردها کفش های پاشنه بلند می پوشیدند. پرسیدم: شما این کفش ها رو دوس داری ؟ گفت: نه

گفتم: حالا اگر نامزد شما بگوید من دوست دارم این کفش ها را بپوشی آیا می پوشی؟ گفت: اره. پرسیدم: شما پیراهن قرمز یا صورتی دوس داری؟گفت: نه برای مرد جلف است. گفتم: اگر نامزد شما بگوید پیراهن قرمز یا صورتی دوس دارم بپوشی آیا می پوشی؟با لبخندی گفت: فکر کنم بپوشم. پرسیدم: چرا؟گفت: به خاطر اینکه دوستش دارم. گفتم: قصه ی ما و خدا هم قصه ی عشق است.

خداوند فرموده این کار را بکن ما انجام می دهیم این کار را نکن ترک میکنیم چون او را دوست داریم. شیفته و واله و شیدای او هستیم. منتها تفاوت خدا با بنده خدا این است که دستورات خداوند حکیمانه و عالمانه است نه از روی هوس. بالاخره جناب سروان و معاونش پذیرفتند و با هم رفیق شدیم. بحث عوض شد.

جناب سروان پرسید: عاشق تو می دانی یک گردان تانک چند تا تانک داره؟ گفتم: نه والا. بعد مقایسه ای کرد بین تجهیزات ما و ارتش بعث عراق من هم قصه ی طالوت و جالوت را از قرآن گفتم و به آیه ی: «كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ»اشاره کردم و گفتم در صدر اسلام اسب کار تانک را می کرد. در جنگ بدر مسلمانان دو اسب داشتند در برابر صد اسب از لشکر مشرکین و مسلمانان با عزت پیروز شدند.

آرام آرام به شب حمله نزدیک می شدیم شب ها و روزهای محرم بود و حال و هوای عزاداری در جبهه ها حاکم بود. من هم مداحی می کردم هم سخنرانی هم نماز جماعت. شور حسینی غوغایی بپا کرده بود. جناب سروان غلامی و معاونش جناب سروان اکبر پور هم فعال و امیدوار بچه های گردان را روحیه می دادند و توصیه های لازم را به رزمندگان داشتند. شب عملیات با دعا و نیایش و زیارت عاشورا و ذکر مصیبت امام حسین علیه السلام عاشورایی شده بود، عملیات شروع شد و به حول قوه الهی لشکر اسلام به پیروزی رسید و فرمانده گردان هم به شهادت رسید و معاون فرمانده مجروح شد. و او را بیمارستان شهید مصطفی خمینی تهران آوردند من هم پس از عملیات به قم و پس از آن به تهران به عیادت او رفتم. وقتی وارد اتاق این افسر غیرتمند شدم با اینکه جراحت های سختی دیده بود از بستر برخاست و گفت:حاج آقا دو تا اسب بر صدتا پیروز است.

بیشتر بخوانید

بسیج

آوازه بسیج در غرب

آوازه بسیج در غرب

بسیج

 

فکر می کنم سال 1370 بود که توفیق پیدا کردم در ماه مبارک رمضان سفری تبلیغی داشته باشم در خدمت استادم حاج آقای قرائتی به چهار کشور اروپایی اتریش،سوئد،آلمان، فرانسه.

اول وارد اتریش شدیم. در اتریش گروهی شکل گرفته بود بنام شیعیان اتریش به رهبری یکی از فرهنگیان اتریشی بنام محمد لنسل

یکشنبه شبها جلسه داشتند ما هم به جلسه آنها رفتیم

می گفتند:تا امروز جمعیت ما به 120 نفر رسیده

خیلی جلسه صمیمی و جالبی بود

تمام آقایان و خانم ها با تحصیلات بالای علمی

ابتدا بنا شد 10 دقیقه به حاج آقای قرائتی وقت بدهند تا به عنوان مهمان جلسه صحبت کند

اما وقتی شیرینی سخنان ایشان را شنیدند تمام وقت جلسه را در اختیار ایشان قرار دادند و دیگران را خبر کردند تا به صورت ویژه چند شب پی در پی پای صحبت های ایشان بنشینند

جلسه با یک شام ساده که هر خانواده از خانه ی خود آورده بود و در سفره چیده بودند و همه استفاده می کردند به پایان رسید

من شیفته ی شخصیت آقای محمد لنسل شده بودم

حاج آقا به محل استراحت رفتند و من تا نزدیک سحر در خیابان های وین با آقای لنسل صحبت کردم و داستان شیرین مسلمان شدن و شیعه شدن ایشان را شنیدم.

او می گفت ابتدا متمایل به مارکسیست شده بودم و انفجار نوری که در ایران با پیدایش انقلاب رخ داه بود مرا به سمت اسلام کشاند.

روزی آمدم به سفارتخانه ایران در زدم کسی در را باز کرد از او پرسیدم می خواهم درباره ی انقلاب شما بدانم.

او هم رفت و برگشت قرآنی برای من آورد و گفت این کتاب انقلاب ماست

و عکسی از امام خمینی به من داد و گفت این هم رهبر ماست

من شروع کردم به مطالعه درباره اسلام و شخصیت امام خمینی

شاید سه سال طول کشید تا من آگاهانه اسلام را پذیرفتم

و پس از آن شروع کردم به دعوت دیگران که اکنون 120 نفر شده ایم

روزهای اوج جنگ ایران بود

همه ی دنیا خبر داشتند که ایران به تنهایی با عراق با پشتیبانی آمریکا و انگلیس و آلمان و فرانسه می جنگد

این ایستادگی ما را شگفت زده کرده بود

پی در پی کلمه ای را از اخبار ایران می شنیدیم که برای ما نامفهوم بود

کلمه ی بسیج که در ایران بسیج و بسیجیان میدان دار جنگ هستند

خیلی دوس داشتم که از نزدیک یک بسیجی را ببینم

تا اینکه مطلع شدم یکی از بسیجیان به نام علی فضلی را برای عمل جراحی به اتریش آورده اند با شتاب به دیدن او رفتیم

او را رها نمی کردیم با تشنگی و عطش به حرف های او  گوش می کردیم تا معنای بسیج و بسیجی را بفهمیم

تا اینکه در یکی از این دیدار ها، آقای فضلی گفت من عازم ایران هستم چون عملیاتی در پیش است

گفتیم هنوز مراحل درمان شما تمام نشده

گفت وظیفه است باید بروم

گفتیم اگر اینطور که شما می گویید باشد پس ما هم وظیفه داریم در جبهه های ایران حضور یابیم

گفت آن دیگر بر عهده ی شما

آقای فضلی به سمت ایران پرواز کرد

ما هم بچه ها را جمع کردیم عده ای داوطلب آماده ی اعزام شدیم

و با خانواده های خود وداع کردیم و عازم ایران شدیم

سر از پا نمی شناختیم.دوست داشتیم هر چه زودتر فضای جبهه های ایران و روحیه ی بسیجیان را از نزدیک تماشا کنیم

به اهواز آمدیم

سردار فضلی ما را به دوستش سردار دقیقی سپرد و بقیه ماجرا…

بیشتر بخوانید

اربعین

پیاده روی اربعین

راهپیمایی اربعیناربعین

راهپیمایی اربعین علامت سوال بزرگی پیش روی جهانیان گذاشته است. مکتب اسلام عبادات را با حرکت و نه ایستایی آمیخته است. در نماز بر می خیزیم دست و روی خود را می شوییم و به سوی مسجد حرکت می کنیم. زمانی که در پیشگاه خدا می ایستیم پیوسته به رکوع و سجده می رویم برمی خیزیم قیام میکنیم قنوت می گیریم.

در حج از شهر و دیار خود به راه می‌افتیم شهرها و کشورها را پشت سر می‌گذاریم تا به میقات می رسیم لباس احرام پوشیده و راهی می شویم. وارد مسجد الحرام که می شویم هفت دور طواف می کنیم پس از نماز پشت مقام ابراهیم به کوه صفا می رویم هفت بار بین صفا و مروه را پیاده می رویم ذکر خدا را بر لب داریم اما در حال حرکت و پویایی و پیشرفت.

روز هشتم ماه ذی الحجه حاجیان از مرکز شهر و هیاهوی زندگی ماشینی دسته جمعی همگی با هم راهی سرزمین عرفات می شوند. چه پرشکوه همه جا حرکت آمیخته با نورانیت و معنویت و معرفت است. غروب روز عرفه همه راهی صحرای مشعر می‌شوند و بیابان‌های حجاز شاهد جمعیت میلیونی خداپرستان در حال حرکت است. با طلوع آفتاب روز عید قربان این جمعیت انبوه که دست خدا بر سر آنهاست راهی سرزمین منا می شوند و مصمم خود را به شیطان ها می رساند و با سنگ هایی که از قبل آماده کردند شیطان ها را سنگ باران می کنند و از آنجا راهی قربانگاه می شوند قربانی می‌کنند و به رسم گذشت از جان سر می تراشند پس از سه روز مجددا راهی مسجدالحرام میشود باز طواف باز سعی صفا و مروه. به راستی راز این همه حرکت چیست؟ امامان ما عاشق زیارت خانه خدا و این عبادت پرهیجان بوده اند به طوری که بسیار می شده مسافت ۴۰۰ کیلومتری مدینه تا مکه را پیاده طی می‌کردند نه اینکه مرکب نداشته باشند، علیرغم داشتن مرکب برای اینکه عشق خدا را به پروردگار اظهار کنند دوست می داشتند با پای پیاده به خانه معشوق قدم بگذارند پاهایشان تاول بزند نفس هایشان بسوزد و پوستشان کبود شود.

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور. پس از زیارت خانه خدا زیارت سالارشهیدان رسم شد. امامان ما بسیار توصیه می کردند به زیارت کربلا و زمانی که می‌شنیدند این زیارت با سختی همراه است بیشتر سفارش می کردند چرا که در این حرکت خودسازی، خودسوزی، عشق ورزی، رازگویی، حاجت خواهی موج می‌زند زائر خود را میان میلیون‌ها انسان می بیند که همه در صدد لبیک به این صدا هستند.

عزیز زهرا ای کاش می بودیم کربلا جانمان را فدایت میکردیم حال که این شایستگی را نداشتیم اکنون از عمق جان لبیک می گوییم و اعلام میکنیم خودم، جانم، مالم، خانواده ام و فرزندانم همه به فدای تو. راهپیمایی میلیونی اربعین علامت سوال بزرگی پیش روی جهانیان گذاشته. به راستی این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست این چه شمعی که جان ها  همه پروانه ی اوست مطمئن هستیم که نور امام حسین علیه السلام دلهای حقجویان را روشن و کشتی امام حسین علیه السلام نجات بخش انسان ها خواهد بود.

سیدجواد بهشتی 1401/6/10

بیشتر بخوانید

هند

خاطره سفر به هند

خاطره سفر به هندهند

سال ۱۳۷۰ از طرف یونسکو یک کارگاه آموزشی در هند با حضور نمایندگان ۱۸ کشور برگزار می شد. از ایران هم نماینده خواستند موضوع هم درباره تالیف یا تهیه محصولات فرهنگی برای بزرگسالان کم سواد بود. بزرگسالان وقتی سواد می آموزند سواد یادشون میره باید کتابهایی در بازار باشد که تثبیت شود در بازار ایران این کتابها نبود. آقای قرائتی به من مأموریت داد تا این کتاب‌ها را بنویسم من هم سی کتاب نوشتم، دیدم به غیر از من کس دیگری نیست و مشکلی که من داشتم زبان انگلیسی بلد نبودم آقای قرائتی گفت تو برو حیفه من تماس میگیرم و آنجا مترجمی با تو همراه می‌شود و مشکلات حل می‌شود ما هم از تهران رفتیم دبی و از دبی به دهلی آنها گفته بودند ۴ نفر در فرودگاه پیشواز شما می آیند یکی از طرف سفارتخانه یکی از طرف رایزنی و… این چهار نفر از تو استقبال می کنند من هم برای محکم کاری یک رفیق داشتم در دهلی نو به نام دکتر خواجه پیری به او هم گفتم بیاید فرودگاه. هیچکس نیامد از این چهار گروه ما هم غیر از زبان کاشانی زبان دیگری بلد نبودیم.

همه مسافران رفتند و من تنها شدم رفتم بیرون نصف شب شد آقای خواجه پیری خوابش میومد و ما را به خانه برد. فردای آن روز آمدیم سفارتخانه و ایشان به چند نفر گفتند که آقای قرائتی به چند نفر زنگ زده و بقیه اظهار بی اطلاعی کردند. رفتیم رایزنی آنها هم اظهار بی‌اطلاعی کردند. گفتیم چه کنیم آقای خواجه پیری گفت من می دانم مشکل چیست این ها پول می خواهند پولشان را تأمین کنید من گفتم من الان چیزی ندارم هنوز هم پولی ندادند و ایشان گفتند من بهت قرض میدهم. رفتن در اتاق و آمدن بیرون گفتن درست شد ۵۰۰ دلار به آن مترجم داد که پانزده روز با ما همراه باشد ما هم از آنجا پرواز کردیم و رفتیم ۷۰۰ کیلومتر آن ور دهلی یکی از استانهای جنوبی هند که نماینده های کشورهای دیگری از چین و پاکستان و بنگلادش و هند و کشورهای از ایران به سمت شرق.

مدیر آن کارگاه یک ژاپنی بود که من خیلی او را تحسین می کنم. در طی سی سال گذشته بیشترین ساعت خواب این ژاپنی در طی شبانه روز ۴ ساعت بود. من خودم از آدمهای پر کار می دونم خودم را در ایران. زیاد شده 17، 18ساعت کار کنم ولی این ژاپنی ما را از رو برد و چقدر در آن ۱۵ روز من درس یاد گرفتم. یکی از مشکلاتم این مترجم بود مترجم می گفت نهایت ترجمه ۸ ساعته، ۸ ساعت که تمام می شد ترجمه نمی کرد، می گفتم ترجمه کن اشاره می کرد که پول اضافه کن تا من ترجمه کنم. چه مصیبتی کشیدم من در آن سفر ما هم همش وعده می دادیم که صبر کن روز آخر به ما چیزی بدهد که به تو هم بدیم. در آنجا شرحش خیلی زیباست که اینها یاد می دادند که یک معضلی که در یک جامعه ای وجود دارد اول ما چگونه آن را شناسایی کنیم. کاغذ هایی به رنگ خاص به ما دادند. ما یعنی 18 نفر از ۱۸ کشور آمدیم و از خود هند هم 3، 4 نفر. که شدیم 4 گروه که به هر گروه یک گرافیست یک استاد دانشگاه و یک نفر دیگر اضافه کردند و شدیم گروههای 8 نفره. کاغذ های مقوایی زیادی دادند و گفتند روز اول کار شما این است که باید در یک بخش یا روستای بروید با مردم مواجه شوید و ببینید مشکلاتشان چیست و مشکلاتشان را در خفا نه روبروی آنها طی یک جمله بنویسید. مثلاً ما چهار نفر رفتیم در یک روستا ۴ نفر دیگر رفتن در یک شهر یا روستای دیگر که خود این برای ما خیلی تازگی داشت.

همین رهگذران دکتر، راننده، شوفر، مغازه دار باب صحبت با آنها باز می کردیم و می پرسیدیم مشکل شما چیست. تا آخر شب ما این کار را کردیم. آمدیم هتل گفتیم غذا بخوریم بخوابیم گفتند خواب خبری نیست. اینها را باید روی یک تابلو بنویسید. از این ۱۸۰ مورد تکراری ها را بزنید و بقیه را طبقه بندی کنید و بعد از آن طبقه ها یک طبقه را انتخاب کنید مثلا اگر در آن طبقه سی مورد هست یک مورد را انتخاب کنید. یک کار خیلی پیچیده مثلاً ۱۸۰ مورد مردم چیز گفته بودند. نان نداریم خانه نداریم وام نمی دهند. ۱۸۰ تا این ها را کردیم فرهنگی اجتماعی اقتصادی و بعد یکی از این خوشه ها را انتخاب کردیم و دوباره اینجا بحث کردیم و یک دانه را انتخاب کردیم و آن یکی شد فقر مردم و معیشت مردم این روز اول.

روز دوم باید دنبال دوا می رفتیم این معضل را باید با دانشگاهیان در میان بگذارید مطالعه کنید فکر کنید و یک روز وقت دارید که این کار را انجام دهید مثلاً ۱۰۰ پیشنهاد داده شد زنگ میزدیم این ور و اونور از میان آن لیست یک مورد را انتخاب کردیم. آخر شب بود و همه خسته بودیم و آن این بود که ما برای معیشت آنها باید کاری بکنیم و آن کار پرورش قارچ است چون نه پول می خواهد نه جا میخواهد مثلاً زمین نداشتند یا باید اجاره می‌کردند جا نمی‌خواهد زودبازده است. خود فرد هم می تواند برای خانواده غذا درست کند یا بیاید سر جاده غذا بفروشد.

روز سوم گفتند باید مطالعه کنید درباره این موضوع که مثلاً قارچ چیست چه غذاهایی با آن میشود درست کرد چند نوع قارچ داریم مثلا… سیدجواد بهشتی که در تهران منبر می رفت حالا باید ببیند قارچ چیست چند نوع است چه خواصی دارد و چه غذاهایی میتوان با آن درست کرد. استاد ژاپنی هم گفت من روز آخر به شما قول می دهم مستند این ۱۵ روز را به شما می‌دهم تا به کشورتان ببرید یعنی قدم به قدم کارهایی که باید درست کنیم کارهایی که باید انجام دهیم مثل یک سریال که درست می کنند یه فیلم برای پشت صحنه است ما هم این کار را می‌کردیم این از روز سوم.

روز چهارم گفتند باید درباره این موضوع یک کتاب بنویسیم یک روزه. من داوطلب شدم و کتاب نوشتم و در آن ۱۸ کشور اول شد و یک شب تا صبح یادم است کتاب را تمام کردم. حالا که نوشتم این کتاب نقاشی میخواست گرافیست داشتیم به آن آقا گفتم این طور نقاشی کن. مخاطبان این کتاب بودایی بودند زبان ما چیه فارسی در جلسه به انگلیسی و  آن کتاب باید از فارسی به انگلیسی از انگلیسی به زبان محلی منتشر می‌شد و چاپ می‌شد. این کتاب نقاشی هم شد و هر گروه باید یک پوستر برای تبلیغات تهیه می‌کرد باز هم من دست بلند کردم و گفتم من این کار را می توانم انجام دهم ما تازه در ایران انقلاب کردیم و یکی از راه های تبلیغاتی ما این بوده که روی دیوارها یا شکل یا شعار می نوشتیم با فیلم های رادیولوژی. یک طرحی را روی فیلم های رادیولوژی در می آوردیم. گفتند این ها هم پول می‌خواهد من گفتم من همه این کار را بدون پول انجام میدهم. چقدر کف زدند برای ما.

یک قاصدی فرستادیم یه تعدادی فیلم رادیولوژی بیمارستان گرفت و آورد. من هم چند تا را به هم چسباندم و به طراح گفتم یک قارچ بزرگ بکش که یک خانواده زیر آن باشد یعنی این خانواده زیر چتر این قارچ زندگی کنند. این را کشید و من یک شب تا به صبح با کاردک آن را از توی فیلم دراوردم. اینها به هم نگاه میکردن و گروه ها می خواستند از روی دست هم نگاه کنند چون همه در یک ساختمان بودیم. گفتند حالا این رنگ می خواهد رنگ پول می خواهد من گفتم  آن را هم حل می کنم. 300 نسخه از آن کتاب منتشر شد آن پوستر را هم برداشتیم بردیم در همان شهر یا روستا ملت جمع شدند و خوشحال بودند و پذیرایی می‌کردند من گفتم برو پشت بلندگو و به همان زبان محلی بگو ما ‏ رنگ می‌خواهیم. این هم همان را ترجمه کرد بلافاصله یکی رفت بالای درخت  برگ آورد و رنگ سبز درست کرد دیگری بیلی آورد و زمین را سوراخ کرد و یک چغندر از زمین در آوردن شد رنگ قرمز. یکی رفت چند گل آورد و رنگ زرد با آن درست کرد. رنگ ها آماده شد و بعد دعوا شد که همه می‌گفتند بیاور در خانه ما این را بزن در کوچه و خیابان پر شده بود از آن پوستر بدون پول با الهام از انقلاب.

حالا من در آن کتاب چقدر حدیث آوردم بدون اینکه بگویم برای اسلام و پیغمبر است مثلاً پیامبر فرمودند: “من وجد ماء و ترابا ثم افتقر ابعده الله” هر ملتی که آب دارد زمین هم دارد اما فقیر است این از رحمت خدا به دور است. شما که زمین دارید آب هم دارید این ها را در کتاب ها آورده ام. بعد کتاب پخش شد و آمدیم دنبال بررسی یک هفته رفتیم به کارهای حاشیه ای پرداختیم به گردش رفتیم و معابد هند را دیدیم زمان لازم بود تا برویم ارزیابی کنیم فرم هایی را پر کردند که ۶۰ سوال در آن بود که از مردم بپرسیم کتاب را خواندید فهمیدید پسندید یا نه. به تغییر رفتار در شما منجر شد یا نه. و آنها گفتند ما همه قارچ کاشتیم. رفتیم در خانه ها دیدیم باور نمی کردیم به این زودی و با این فوریت کار کنند در خانه ها همانطور که ما یاد داده بودیم قارچ کاشتند.

این هم خاطره سفر به هند البته همه شنیده‌اند کسانی که ماموریت خارجی میروند آن قدر پول می گیرند که اینجا خانه و ماشین می خرند. این تنها سفر خارجی بود که من با مقدار زیادی قرض برگشتم ولی خیلی راضی هستم در پایان ۹۰۰ دلار به ما دادند که ۴۰۰ دلار صرف غذا و هتل شد که همانجا کسر کردن ۵۰۰ دلار به مترجم دادیم و مقداری هم که وعده داده بودیم آمدیم به دهلی و از آقای خواجه پیری قرض کردیم و ۳۰۰ دلار من مغروض شدم. این از سفر هایی بود که ۱۵ روز خانواده را تنها گذاشتم و با دست خالی پیش آن ها برگشتم ولی خیلی خوشحالم…

بیشتر بخوانید